هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم


رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک تر از باد بهاریم


خاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست


جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم


وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند


آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیم


ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه


روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم

از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم


بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟


جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم